مامان و پسر

بدون عنوان

بازم پاییز،بازم زمستون،قبلا برام مهم نبود کی پاییز میاد کی زمستون،ولی از وقتی خدا بهم این عزیز دردونه داده با اومدن این فصل ها ناراحت میشم اخه فصل سرماخوردگیه،فصل دارو خوردنه،و.... سال پیش توی اسفند بود که ابوالفضل یه کمی سرما خورده بود در حد یه سرفه،عصر که اوردمش خونه از مهد حال عمومیش خوب بود بازی کرد وابمیوش خورد وخوابید ولی درست چند لحظه بعد دیدم داره میلرزه ،دکتر گفت تشنج خفیف گرفته ولی دو روز بستری بود خیلی توی بیمارستان بهم سخت گذشت وقتی پسرم از بیمارستان مرخص شد انگار از قفس ازاد شده بودم واسه همین وقتی زمستون میاد دلم میگیره
30 مهر 1392

خوش میگذره

قربون پسرم برم حسابی خوش میگذرونه اینم عکساش که رفته چالوس اینجا داره عکس دوستش پریناز رو میکشه     اینجا جلیقه براش  بزرگه  -  بندر انزلی ...
7 مهر 1392

دلتنگی ها

بابای ابوالفضل رفته ماموریت،البته پسرم دیگه عادت کرده ولی امشب موقع خوایبدن گفت چرا بابا نمیاد بخوابه،گفتم رفته مسافرت بدو رفت گوشی رو برداشت که شماره بگیره و از باباش سوغاتی بخاد ،بازم تفنگ میخاد مثل همیشه
3 مهر 1392
1